تربچه مامان

تنم تن می خواهد

وقتی از خواب بیدار می شم و اتاق تاریک است ., وقتی شب است ، یا دم دمای صبح .. دیوانه می شوم . تنم خودش را می کوبد به در و دیوار .. مثل کسانی که توی خماری مانده اند جنس می خواهد تنم . اصلِ جنس سایه ی تو را! جنگ تن به تن جنگِ سایه ها سایه ها مان روی زمین ، وول می زنند لابه لای هم آرام کنار گوشت می گویی : "کرم ها هم کارشان این قدر طور می کشد؟" می خندم .. برت می گردانم در چشمان شیطنت بارت خیره می شوم پاهایم را می گذارم دو طرف صورتت و می نشینم زیر سینه های بی تابت آن را با دستان مهربانت بین دو سینه ات می گذاری و آن دو صخره ی مرمرین را ...
25 مهر 1391

36 روز مونده شوشویی

به عروسیمون کم مونده دلهره خرید عروسی دلهره زندگی دو نفره... دلهره شب عروسی... دلهره اینکه چطور باید خودمو راضی کنم که مهدی راحت باشه خدایا امیدوارم پریود نشم دلم میخواد عروسیمون عالی باشه دلم میخواد خوش باشیم دلم میخواد کاش پول کافی داشتیم که جهزیه بخرم دلم میخواست بابایی باشی تا دخترتو از در خونت بفرستی خونه شوهر بگی دخترم کوچولوم بزرگ شده عروس شده برو به سلامت دلم میخواست وقتی از خونه بابایی میرم همه چی داشته باشم بابا مامان و... خدایا شکر خیلی مهدیم خوبه تازشم زن دایی رویا تخم مرغ شوشومو خوند این بود توش اجاق بود نشونه خونه و زندگی نینی نازم...
25 مهر 1391