تنم تن می خواهد
وقتی از خواب بیدار می شم و اتاق تاریک است .,
وقتی شب است ،
یا دم دمای صبح ..
دیوانه می شوم .
تنم خودش را می کوبد به در و دیوار ..
مثل کسانی که توی خماری مانده اند
جنس می خواهد تنم . اصلِ جنس
سایه ی تو را!
جنگ تن به تن
جنگِ سایه ها
سایه ها مان
روی زمین ، وول می زنند لابه لای هم
آرام کنار گوشت می گویی :
"کرم ها هم کارشان این قدر طور می کشد؟"
می خندم .. برت می گردانم
در چشمان شیطنت بارت خیره می شوم
پاهایم را می گذارم دو طرف صورتت
و می نشینم زیر سینه های بی تابت
آن را با دستان مهربانت
بین دو سینه ات می گذاری
و آن دو صخره ی مرمرین را به هم می فشاری
با زبانِ آتشبارت
خیسش می کنی و برقش می اندازی!
سر نرمش را بر نوک صورتی – شکلاتی پستان هایت می مالی
و تن سفت و عضلانی اش را بر دامنه ای این دو کوه آینه
از ناف و شکمت می گذرانی اش
تا به تپه ی پوشیده از یاسمن سپیدت برسد!
نفس زنان و نالان به خود می پیچی و می گویی:
کاش این قدر سفت نبود آن کمرت!
تا یک بار همین طور داغی و طعمش را حس کنم!"
کوره آتش لای پاهات را لمس می کنم
انگشتانم آتش می گیرند
درفش ِ پولادینم در کوره ات می گدازد!
همه ی وجودم شعله ور می شود
تمام هرم نفسم را خالی می کنم زیر گوشت.
و سر انجام
فورانٍ مرواریدهای مذاب
در نرمینه یِ صدفِ شکفته ی تو!
خالی می شوم .. خالیِ خالی .
و تو نیز داغی ِ خیس مرا
جایی میان پاهات حس می کنی ..
موفق شدم!
یوهّوووووووو!
بفرما! این هم تپش ِ شرجیِ زنانگی تو!
بالاخره بعد از سی دقیقه و اندی ،
این من بودم که برنده شدم!!!